شاعر : محمد علی مجاهدی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل
در کربلا شد آنچه شد وکس گمان نداشت هرگزفلک به یاد،چنین داستان نداشت در کربلا هر آنچه بلا بود،عرضه شدتیری دگر قضا وقدردر کمان نداشت
از این شراره خرمن عمر ستاره سوخت بود آسمانبه جای ولی کهکشان نداشت بعد ازعروج حجّت رحمان به عرش نی دیگر زمین سکون وقرارآسمان نداشت زیـنالـعـبـاد بـازبـه گــیــتـی قـراردادورنه سکون،عوالم کون ومکان نداشت او شـمـع راه قــافـلـه در شـام تـاربـودحاجت به نورماه،دگر کاروان نداشت
با کـولهبـار درد در آن دشت پر لهـیبجز دود آه بر سر خود سایهبان نداشت
گـفتند: ماه بود و درخـشید وجلوه کرددیدمکه مه به گردن خودریسماننداشت گـفـتند:سرو بود و خـرامید و ناز کرددیدم که سرو،طاقـت بـند گران نداشت
در انقـلاب سرخ حـسیـنی کسی چو اونقش حماسهساز «ولی» را بیان نداشت
در گیرودار معرکۀ کفر و شرک نیزدوران چواوسوارحقیقتنشان نداشت
حق رازیـان زجـانب باطـل نـمیرسدبیمی گل همیشه بهار ازخـزان نداشت
تنها نه شمع ازشرر شعله برفـروخت«پروانه»هم ز شعلۀ آتش امان نداشتم